تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

۱۰ روز تا آغاز... (روز نهم)

9 روز گذشت...
و فردا روز آخره...
فردا همه ی فکر و خیالا تموم میشه...
امروز می خواستیم بریم خونشون... یعنی من اول نمی دونستم...
اما خوب نشده مثل اینکه!...
شاید بهتر شد...
شاید بهتر باشه که اگه قرار بریم بعدا بریم...
نمیدونم اینطور حس می کنم که بهتر شد که امروز نرفتیم...
خبر خوب هم اینکه مرحله اول دانشگاه قبول شده...
خیلی خوشحال شدم...
امیدوارم که مرحله دوم هم قبول بشه...
امروز قرار شد که با هم دوباره صحبت کنیم...
امیدم رو به خدا از دست ندادم و نمی دم...
دلم زدم به دریا و امیدوارم که همه چیز خوب تموم بشه...
شما هم دعا کنید..............

ممنون!

نظرات 1 + ارسال نظر
حامین شنبه 14 مرداد 1385 ساعت 23:07 http://Haminpersia.persianblog.com

دیدن اینکه دوستان قدیمی بعد از مدتی که نمینویسن دوباره میان و مینویسن خیلی خوشحال کننده ست...خیلی زیباست!! یعنی قشنگه که مینویسی...میبینمت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد