تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

۱۰ روز تا آغاز... (روز دهم) روز آخر...

خانه خراب تو شدم      به سوی من روانه شو
سجده به عشقت می زنم       منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من       سنگ صبور تو منم
یه لحظه ساز عاشقی      عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام      می خواهمت می خواهمت
تو ماندگاری در دلم       می دانمت می دانمت

ای همه ی وجود من      نبود تو نبود من
ای همه ی وجود من      نبود تو نبود من

امروز روز دهمه...
روز آخر...
مثل یکسال گذشت تمام این روزها...
اما امروز تا به انتها برسه می دونم برای من خیلی طول می کشه...
انتظار...
از صبح بیشتر از 10 بار اومدم تا شاید برام پیغام گذاشته باشی که بریم بیرون...
اما خبری نیست...
می ترسم...
می ترسم این روز دهم فقط سکوت باشه و سکوت...
فردا نامزدی حامد و سحره...
دوست داشتم با هم بریم...
اصلا دوست ندارم تنها برم...
مخصوصا الان که انقدر نگران و اضطراب دارم که حوصله جشن و شلوغی ندارم.........
تنها اگر....................

بچه ها برام دعا کنید...
امروز روز آغازه...
نمیدونم چه دری پیش روم باز میشه...

ای همه ی وجود من      نبود تو نبود من
ای همه ی وجود من...    
نبود تو نبود من.......................... 

نظرات 2 + ارسال نظر
سیمین یکشنبه 15 مرداد 1385 ساعت 14:38 http://tanhatar-az-sokot.blogsky.com/

گفتی که مرا دوست نداری گاه ای نیست
بین من و عشق تو دگر فاصله ای نیست
گفتم کمی صبر کن گوش به من ده
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
گفتم کمی فکر خودم باشم و آن وقت
رفتی تو
به درک
اصلا مهم نیست
بی خیال

سیمین یکشنبه 15 مرداد 1385 ساعت 14:50

سلام
وبلاگی جالبی داشتی امیدوارم تو عشغ جدیدت موفق باشی
اگه با تلادل لبنک موا فقی خبرم کن

من لینک شما رو قرار دادم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد