تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

حرفی از یک آغاز...

حرفی از یک آغاز را برایت می نویسم تا بدانی که چه اندازه دوستت دارم... قدمهایمان را تک به تک شمردم تا برای سالها خاطره ی تک تکشان را با خود مرور کنم... حرفهایمان را یک به یک یه دل سپردم تا هیچ گاه فراموششان نکنم... به سوی آغاز می رویم و به سوی شروع... افسوس که این انتظار همچنان ادامه دارد و من همچنان بی تاب... دلم می خواهد اینبار هم سنگین و رمان گونه برایت بنویسم که باز هم به انتظار خواهم ماند... دستهایمان در دست هم... چشمانمان رو به روی هم... اما آیا دلهایمان هم ............؟ یک روز دیگر گذشت... از آغاز گذشتیم و حال در بدو شروع انتظار سکوت دوباره ای سر داده است... و تنها... تنها خدا می داند که بر من چه خواهد گذشت... و شاید بر تو... دوستت دارم به اندازه تمام این حرفهای پر سکوتمان.....
نظرات 1 + ارسال نظر
سحری سه‌شنبه 17 مرداد 1385 ساعت 20:11 http://sahariiii.blogsky

عالیییییییییی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد