سکوت...
یک روز پر از سکوت و انتظار...
و این انتظار انگاری پایان نداره............
دلم گرفته خدا...
دیشب که نامزدی حامد و سحر بودم آرزو می کردم که الان کنارم بود...
یه شب پر از لبخند...
شاید جبران همه ی انتظارهای سخت...
سختیها زیاده...
مشکلات زیاده.....
اما فکر می کنم ارزشش رو داشته باشه...
مگه نه خدا جون؟...
امروز خیلی دلگیره...
سلام
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم،
پیش از آنکه پرده فرو افتد،
پیش از پژمردن آخرین گل،
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم،
برآنم که باشـم...
خوش باشین
خدانگهدار