تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

یه اتفاق بد...

نگرانم...
بیشتر از همیشه...
بیشتر از تمام لحظه ها...
حدس می زدم که اتفاق بدی افتاده...
خیلی دیر کرده بود... سفر که انقدر طولانی نمیشه...
صبح از دانشگاه به زهرا زنگ زدم ... گفتم شاید خبر داشته باشه... اما اونم بی خبر بود...
دیشب که از دانشگاه بر می گشتم زهرا زنگ زد و..........
اولش چیزی نگفت...
گفت یه خبر خوب داره یه خبر بد...
تصادف کردن....
یخ کرده بودم....
اما خبر خوبش این بود که کسی چیزیش نشده...
اما من باور ندارم... هرچند که امیدوارم که واقعاً اینطور باشه...
شما هم دعا کنید بچه ها...
نمی دونم کجای شمال هستن وگرنه امروز می رفتم...
خدا خدا می کنم که واقعا چیزی نشده باشه.........
امروز روزه عیده...
کاش خبرای خوبی برسه...
نظرات 2 + ارسال نظر
شکلات چهارشنبه 1 شهریور 1385 ساعت 02:22 http://www.cocoa.persianblog.com

سلام، به خدا توکل کن انشاءالله همه چیز درست میشه ...همیشه شاد و شیرین و شکلاتى باشى..در ضمن عیدت هم مبارک

امیر چهارشنبه 1 شهریور 1385 ساعت 20:44 http://www.deltangiii.blogsky.com

سلام
امیدوارم که هیچ مشکلی واسشون پیش نیومده باشه
خیلی خوشحالم کردی که بخ وبلاگ سر زدی
توکلت به خدا باشه بسپار دست خدا
یا حق
منتظرم باز بیای
با اون نظرات قشنگت دل ما رو شاد کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد