روی تخت دراز کشیدم و به سقف تاریک بالای سرم خیره شدم...
دلم بدجور گرفته...
برام مهم نبود که صبح دیر کردی... اما تو تمام اون لحظات که تو اون ساعت صبح تو کوچه شما همینطور بالا و پایین میرفتم فقط یه چیزی برام مهم بود... این که قبل از اینکه بری سفر ببینمت...
برات یه عالمه حرف داشتم... تو جیبام قایمشون کرده بودم که وقتی میای یواشکی بهت نشونشون بدم...
خیلی هاشون وقتی که قدم می زدیم از جیبم افتادن... اما.............
الان که دارم اینجا برات می نویسم احتمالا الان تو جاده ای... شاید کنار پنجره... شاید داری فکر می کنی... نمی دونم به چی... اما می دونم تو هم داری فکر می کنی... به همه ی اون چیزهایی که با هم بهشون فکر می کردیم...
نشد کنارت باشم... اما مهم اینه که دلم پیشته... و دل تو هم اینجاست... یادته؟... یادته گفتیم که مواظبشون باشیم؟... من مواظبشم... بیشتر از همه چیز...
امیدوارم که بهت خوش بگذره... همش چند روز بیشتر نیست اما می دونم که تا این چند روز بگذره یه عمر طول می کشه... از سفر رفتنت خاطره های خوبی ندارم... اما خوبی اینبار اینه که دیگه ازت بی خبر نیستم...
تو تمام این روزها که با هم بودیم بینمون فاصله زیاد بود... هرچند روزهایی که کنار هم بودیم شاید جبران تمام این فاصله ها رو کردیم اما من بیشتر از اینکه نگران این سفرت باشم نگران آینده م...
آره... قرار شد دیگه بهش فکر نکنیم... قرار شد برای یکبارم شده تو حال زندگی کنیم... می فهمم...
بازم منتظرم می مونم... تا برگردی...
وبلاگ نسرین هم خدارو شکر دوباره شروع به کار کرد... با یه اسم جدید... نمی دونم اما احساس می کنم که وبلاگش خیلی شبیه وبلاگ ماست...
مرسی از اینکه برام دعا کردی؛انشالله هر چه زودتر برمیگده و بازم کنار همید
سلام مرسی از لطفتون ولی من امروز شکستم اونم با یه جمله... بریدم!
ببین عزیز حداقلش شما بهم نزدیکین بین من و اون هزاران راه فاصلست:))) دیگه دارم دیوونه می شم! اگه جای من بودین چی کار می کردی؟ ولی بازم توکلمون به خدا این شاالله همه چیز درس می شه ما هم به هم می رسیم!
ببین همش سره یه چیزه مسخره شروع شد الان هم اصلا خبری ازش ندارم دارم دق می کنم!
سلام بلاخره پیداش شد منم سعی کردم هیچی بروش نیارم!
سلام ممنون از لطفتون زیاد نگران نباشید انشاالله به سلامتی بر می گرده صحیح و سالم!