تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

و باز هم... قصه از نو آغاز خواهد شد...

روی تخت دراز کشیدم و به سقف تاریک بالای سرم خیره شدم...

دلم بدجور گرفته...

برام مهم نبود که صبح دیر کردی... اما تو تمام اون لحظات که تو اون ساعت صبح تو کوچه شما همینطور بالا و پایین میرفتم فقط یه چیزی برام مهم بود... این که قبل از اینکه بری سفر ببینمت...

برات یه عالمه حرف داشتم... تو جیبام قایمشون کرده بودم که وقتی میای یواشکی بهت نشونشون بدم...

خیلی هاشون وقتی که قدم می زدیم از جیبم افتادن... اما.............

الان که دارم اینجا برات می نویسم احتمالا الان تو جاده ای... شاید کنار پنجره... شاید داری فکر می کنی... نمی دونم به چی... اما می دونم تو هم داری فکر می کنی... به همه ی اون چیزهایی که با هم بهشون فکر می کردیم...

نشد کنارت باشم... اما مهم اینه که دلم پیشته... و دل تو هم اینجاست... یادته؟... یادته گفتیم که مواظبشون باشیم؟... من مواظبشم... بیشتر از همه چیز...

امیدوارم که بهت خوش بگذره... همش چند روز بیشتر نیست اما می دونم که تا این چند روز بگذره یه عمر طول می کشه... از سفر رفتنت خاطره های خوبی ندارم... اما خوبی اینبار اینه که دیگه ازت بی خبر نیستم...

تو تمام این روزها که با هم بودیم بینمون فاصله زیاد بود... هرچند روزهایی که کنار هم بودیم شاید جبران تمام این فاصله ها رو کردیم اما من بیشتر از اینکه نگران این سفرت باشم نگران آینده م...

آره... قرار شد دیگه بهش فکر نکنیم... قرار شد برای یکبارم شده تو حال زندگی کنیم... می فهمم...

بازم منتظرم می مونم... تا برگردی...

وبلاگ نسرین هم خدارو شکر دوباره شروع به کار کرد... با یه اسم جدید... نمی دونم اما احساس می کنم که وبلاگش خیلی شبیه وبلاگ ماست...

 

نظرات 6 + ارسال نظر
امید پنج‌شنبه 9 شهریور 1385 ساعت 16:24 http://taranomeshg.blogfa.com

مرسی از اینکه برام دعا کردی؛انشالله هر چه زودتر برمیگده و بازم کنار همید

نسرین پنج‌شنبه 9 شهریور 1385 ساعت 22:36 http://www.nasigoli.blogsky.com

سلام مرسی از لطفتون ولی من امروز شکستم اونم با یه جمله... بریدم!

نسرین جمعه 10 شهریور 1385 ساعت 00:33 http://www.nasigoli.blogsky.com

ببین عزیز حداقلش شما بهم نزدیکین بین من و اون هزاران راه فاصلست:))) دیگه دارم دیوونه می شم! اگه جای من بودین چی کار می کردی؟ ولی بازم توکلمون به خدا این شاالله همه چیز درس می شه ما هم به هم می رسیم!

نسرین جمعه 10 شهریور 1385 ساعت 13:24 http://www.nasigoli.blogsky.com

ببین همش سره یه چیزه مسخره شروع شد الان هم اصلا خبری ازش ندارم دارم دق می کنم!

نسرین شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 16:39 http://www.nasigoli.blogsky.com

سلام بلاخره پیداش شد منم سعی کردم هیچی بروش نیارم!

نسرین یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 17:07 http://www.nasigoli.blogsky.com

سلام ممنون از لطفتون زیاد نگران نباشید انشاالله به سلامتی بر می گرده صحیح و سالم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد