قدم هایمان را بی اینکه صدایم را بشنوی یکی یکی می شمارم...
مثل هیچ موقع نیست... مثل هیچ کدوم از قدمهام نیست...
وقتی قدم می زنیم یاد لحظه های تنهاییم می افتم...
چه شبهایی که فقط و فقط چشمام به آسمون بود...
آروم آروم تو کوچه ها قدم می گذاشتم و تو همه ی فکرهام گم می شدم...
اون روزها رو هرگز فراموش نمی کنم...
دست هامون تو دست هم...
سرشار از یه حس تازه و عجیب که انگاری آدم رو تا بی نهایت بالا می بره...
چشمهامون تو چشمهای هم...
و من......
غرق در تمام زیبایی های چشمانت...
می خوام نباشم ولی هیچ قطره اشکی از این چشمانت به روی گونه هات نریزه...
می خوام نباشم ولی هیچ غمی تو نگاهت جا نگیره...
برای تو می نویسم...
برای تویی که مثل هیچ کس نیستی...
برای تویی که برایم یگانه ای...
برای تو... نازنینم
سلام
خوبی
خیلی خوفه
خوشم اومد زود زود اپ میکنی
این متنم قشنگ بود
راستی ماه وظیفه دوستی مونو انجام میدم میم سر میزنیمو نظر هم میدم.. ولی...........
خوب ما که منتظریم بیای به خونه خرابه ما
به امید یه نظر قشنگ از شما
سلام
خوبین
چه مطلب جالبی
قشنگ بود
من اپ کردم
منتظرتم
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+- آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم
سلام
خوبین
چه مطلب جالبی
قشنگ بود
من اپ کردم
منتظرتم
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+- آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم