تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

تولد دوباره... زندگی تازه

وقتی که عشق تو قلب آدم رخنه می کنه... میشه دوباره متولد شد... میشه زندگی تازه ای ساخت...

دیگه هیچ روزی با غم تموم نمیشه!!!

دستامون انقدر سردشه که دیگه سر شده...
اما نه تو به روی خودت میاری نه من...
دستامون رو میذاریم تو دست هم تا گرم بشن...
دستای هر دوتامون یخ زده اما گرم می شیم..................
نوبتی...
می دونی قشنگیش چیه؟
یه روزی که از صبحش بد بود با یه خنده ی تو میشه یه روز فوق العاده...
با یه خنده ی کوچولو...
دیروز اولین برف تو دانشگاه ما بارید...
همه جا قشنگ بود...

شبها همیشه با خودم میشینم و به حرفهایی که اونروز با هم زدیم فکر می کنم...
به لحظه ها...
میدونی چیه دیروز خیلی قشنگ بود! اینکه فهمیدم که حس می کنی شبا باهات حرف می زنم...
اینکه جوابم رو نمیدادی عیب نداره!...
فقط این برام مهم بود که حسشون کنی...

حس می کنم روز به روز داریم به دنیای تازه ای قدم می گذاریم...
همه چیز داره تغییر می کنه...
من و تو شاید انتظار داشتیم که خیلی زود همه چیز تغییر کنن...
خودم که اینطور بودم...
واسه همین از اینکه تغییرات آروم بود دلخور بودم...
اما حالا حس می کنم که تا وقتی که نتونیم تغییر رو قبول کنیم نباید هیچ چیز عوض می شد...

حالا تنها و تنها آرزوم اینه که همیشه کنار هم باشیم...
همینطوری...
ساده...
ساده ی ساده ی ساده...
تا دیگه هیچ روزمون با غم تموم نشه...
هیچ روزی........................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد